جلال جلالیزاده نماینده دوره مجلس ششم بود. او یک فعال سیاسی اصلاحطلب است که امروزه در دانشکده الهیات دانشگاه تهران فقه شافعی تدریس میکند. اهل سنندج است و یک نوگرای دینی محسوب میشود. به شدت آدمی خجالتی و کمرو است. اهل سنندج بوده و در حرفزدن و رفتارش همان حجب و حیای ذاتی شهرستانیها مشخص است. با او یک روز ظهر پاییزی در دفترش در دانشکده الهیات قرار گذاشتم. قرار اولمان به دلایلی بینتیجه ماند. قرار دوم منجر به گفتوگویی شد که متن کامل آن را در ادامه میخوانید.
* این روزها پیرامون چه مسألهای فکر میکنید؟
اینروزها بیشتر ذهن من مشغول مسائلی است که در منطقه خاورمیانه مشاهده میکنیم. جنگها و درگیریهایی که شاهد آن هستیم. این جنگها آسیبهای فراوانی به جوامع ما میرساند. کشتن بیهوده و بیمحابای افراد در منطقه ما هر روز انجام میشود و این بسیار دردناک است. در کشور ما هم مشکلاتی داریم، ازجمله این مشکلات میتوان به گرانی و بیکاری اشاره کرد. در کنار این شاهد هستیم که همواره برای دولت مشکلاتی ایجاد میشود. مردم ما هم متحیر و سرگردان بوده و دچار نوعی بیتفاوتی شدهاند. در همین راستا سرمایهها و منابع بسیاری از دست میرود.
همچنین در کشور ما احزاب و تشکلهای مدتی پایه محکمی ندارند. از این گذشته به نظر من نوعی ناامنی و ناامیدی نسبت به آینده بر جامعه ما سیطره یافته است. در میان اطرافیان خودم هم این مسائل قابل مشاهده است. گاهی کسانی را میبینم که شخصیت متزلزلی دارند و این به آینده کشور و جامعه ما نیز آسیب میزند.
* خودتان هم نسبت به آینده ناامید هستید؟
من هم امیدوارم و هم ناامیدم. از یک جهت امیدوارم چون معتقدم که دنیا اینگونه نمیماند. همچنان که حرکت تاریخ و حرکت جوامع مختلف همواره رو به پیشرفت بوده و همواره طلسمها شکسته شده است و انسانها از وضع موجود به سمت وضع مطلوب همیشه درحال گذر بودند و همیشه وضع کشورهای مختلف و افزایش آگاهی مردم و برداشتن مرزهای زمینی، مادی و مصنوعی و قدرت رسانههای مجازی و تبدیل جهان به دهکده، انسان را امیدوار میکند وضع گذشته درحال جمعشدن و برچیدهشدن است اما عدم تعقل انسانها و بیتفاوتی آنها واقعا یک مسأله مهم است که موجب یأس و ناامیدی نسبت به آینده شده است.
* دغدغه شما چیست؟
من دغدغه انسانها را دارم. برای نمونه همانگونه که من برای یک ایرانی غصه میخورم، برای یک آفریقایی و آمریکایی نیز غصه میخورم. یعنی انسانها میتوانند بهتر از این باشند. چرا انسانها عقل خودشان را به کار نمیاندازند. چرا انسانها بهخاطر چهار روز عمر دنیا مردمآزاری میکنند و حق دیگران را میخورند.
* مذهب چقدر برای شما مهم است؟
عامل اصلی مشکلات ما در امروز فرقهگرایی است، یعنی همین تعصبهای مذهبی که نمونه آن را در خاورمیانه میبینیم. اما دین عامل سعادت است. دین مایه رحمت است. دایره دین خیلی گسترده است. همه انسانها را میتواند فراگرفته و پوشش بدهد. مقاصد دین هم مصلحت انسان است.
* دین چقدر باید در عرصه عمومی جامعه حضور داشته باشد؟
بهنظر من هر فردی میتواند دین داشته باشد اما نباید دین را عامل خوردن نان و امرار معاش و ظلم به دیگران قرار دهد.
* نظر شما درباره حکومت دینی چیست؟
من معتقد به حکومت دینی هستم. دینی که در آن آزادی همه انسانها، رعایت حقوق همه انسانها و مساوات همه انسانها و برابری همه انسانها باشد. هر شخص و هر فرد و هر گروه و هر حزب و هر دینی آزادی کامل داشته باشد. حکومت دینی به نظر من یعنی حکومت عدل، آزادی، دموکراسی و قانون.
* شما شافعی مذهب هستید. از این رو هم از طرف شیعیان و هم از طرف اهل سنت مورد نقد هستید. قرار گرفتن در چنین موقعیتی چقدر سخت است؟
خیلی مشکل است. متاسفانه ما انتظاراتی از انقلاب داشتیم که برآورده نشد. ما یک خانواده روحانی و مذهبی بودیم. انتظارمان این بود که امنیت کامل برقرار میشود و همه به حق خودشان میرسند. در نتیجه مشکلی به نام تبعیض و تعصب در جامعه ما نمیماند.
* اما از آنسو هم ممکن است تحت انتقادات تندروهای مذهبی اهل سنت قرار بگیرید؟ یعنی شما هماکنون از هر دو طرف مورد نقد هستید؟
با این حال مشکل است زیست آدمی همچون من. از یکسو من را یک آدم دولتی و متمایل به شیعه میشناسند و از آن سو برخی من را به وهابیبودن متهم میکنند. انسان اگر بخواهد آزادانه اندیشه کند و آزادانه در جامعه زندگی کند و تحتتأثیر گروهها و مذاهب مختلف تقلیدوار زندگی نکند، بسیار مشکل است.
* شما اهل کجا هستید؟
اهل سنندج.
* خود شهر سنندج؟
خیر. من در یکی از روستاهای اطراف سنندج به نام گلین به دنیا آمدهام.
* پدر شما چه کاره بودند؟
روحانی بودند.
* پدر و برادر شما شهید شدند؟
بله. پدر و برادر من هر دو روحانی بودند. برادر من دانشجوی رشته حقوق دانشگاه تهران بود. در زمان شاه از جمله خانوادههای انقلابی در کردستان بودیم که مرتب در راهپیماییها و تظاهرات شرکت میکردیم. این بود که پس از انقلاب بهخاطر فضایی که در کردستان پیش آمد و مسأله گرایشهای اسلامی و بسیاری از نیروهای مستقر در کردستان که با گرایشهای دینی مخالف بودند، زمینهای پیش آمد تا در ماه رمضان سال ١٣٦٠ که در روز ١٩تیرماه بود چند نفر مسلح به خانه ما حمله کردند. این اتفاق در حدود ساعت ١٠شب رخ داد. تیراندازی شد و در پی آن پدر و برادر من شهید شدند و خود من هم زخمی شدم.
* از اینرو جانباز هم هستید؟
بله جانباز ٥٠درصد هستم.
* چندسال داشتید که تیر خوردید؟
٢٠ ساله بودم.
* مدرسه شما کجا بود؟
در روستای ما بود و با استفاده از نیروهای سپاه دانش اداره میشد. اما کسی که مسئول این کار بود گاهی میآمد و گاهی نمیآمد. از سوی دیگر از اینرو بود که تنها یکسال به این صورت گذراندم. پس از آن نزد مرحوم پدرم خواندن قرآن و بوستان و گلستان را آغاز کردم. علاوه بر پدرم چند نفر دیگر هم بودند که نزد آنها رفته و درس میخواندم. همان برادر بزرگم که شهید شد با اینکه طلبه بود اما در سال ١٣٥١ در امتحان متفرقه در شهر پاوه شرکت کرده و امتحان داد و مدرک کلاس ششم را گرفت. این زمانی بود که من نزد پدرم عربی میخواندم و خیلی هم برایم درس سختی بود. تابستان که برادرم پس از دریافت مدرک ششم ابتدایی برگشته بود به من گفت که کلاس ششم را به من درس میدهد تا بهصورت متفرقه بروم و مدرک ششم را بگیرم و از شر این عربی خلاص شوم. این بود که با کمک برادرم کلاس ششم را خواندم و سال ١٣٥٢ امتحان دادم و آذرماه اینسال بود که مدرک ششم را گرفتم. بعد دوره دبیرستان را در دبیرستان کوروش کبیر در شهر سنندج درس خواندم و در سال ١٣٥٧ دیپلم تجربی گرفتم.
* دانشگاه چطور؟
در سال ٥٧ من در دانشگاه شرکت کردم اما قبول نشدم. اما برادرم قبول شد. در این دوره درگیریهایی هم در سنندج آغاز شده بود که وقت و فکر همه را به خود مشغول کرده بود. در این دوره برای ٢سال در صداوسیمای سنندج مشغول بودم و یک بار در کنکور پزشکی شرکت کردم که در کرمانشاه بود. کارت ورود را هم گرفتم اما روزی که میخواستم برای امتحان بروم در جاده سنندج به کامیاران درگیری شده و جاده را بسته بودند. از اینرو نتوانستم خودم را به امتحان برسانم. بعد هم در کنکور دیگری شرکت کردم و در رشته الهیات شرکت کردم که قبول شدم. اما پیش از آن هم در تربیت معلم بودم که پس از ٦ماه انصراف داده و بیرون آمدم. قبولشدن من در رشته الهیات و تحصیل کردنم در سال ١٣٦٢ بود. سال ٦٦ هم لیسانس گرفتم. پس از آن هم فوقلیسانس را خواندم و در سال ٦٨ مدرک فوقلیسانس را گرفتم. بعد بورسیه دانشگاه رازی کرمانشاه و استخدام شدم. سال٧٢ هم برای دکترا در کنکور شرکت کردم و سال ٧٦ مدرک دکترا را گرفتم. پس از این در دانشگاه کردستان تدریس میکردم.
* چه تدریس میکردید؟
درسهای عربی و ادبیات را تدریس میکردم.
* دکترای شما در چه رشتهای است؟
فقه و مبانی حقوق اسلامی.
* شما میخواستید از عربی خلاص شوید اما عربی از شما خلاص نشد.
بله درست است. در خط عربی افتادیم بعد علاقه هم ایجاد شد.
* چه زمانی ازدواج کردید؟
سال ٧٦ بود که ازدواج کردم.
* به صورت سنتی ازدواج کردید؟
بله. سنتی بود. من آدم کمرویی هستم. خیلی حجب و حیا دارم. از اینرو نمیتوانستم به کسی یا به خانوادهام بگویم که میخواهم ازدواج کنم. اما به هر صورت این کار را کردم. آشنایی داشتیم که شناخت زیادی روی هم داشتیم. از اینرو مراسم خواستگاری توسط چند نفر از دوستان و بستگان برگزار شد و همان شب هم مراسم عقد انجام شد. مراسم عروسی هم نداشتیم.
* چند بچه دارید؟
چهار تا پسر داریم.
* شما عاشق شدید؟
فکر نمیکنم انسانی باشد که عاشق نشده باشد.
* آخرین چیزی که عاشق آن شدید چه بود؟
من عاشق همسرم شدم. عاشق کتاب هم هستم.
* شما اهل سفر هستید؟
بله. دوست دارم سفر بروم و خانواده را هم ببرم.
* آخرین جایی که رفتید کجا بود؟
با خانواده رفتیم شمال.
* شما از چه میترسید؟
از آدم بیحیا میترسم.
* مرگ یعنی چه؟
بیفایده زندگیکردن یعنی مرگ. کسی که بدون نقش و گذاشتن تأثیری بمیرد.
* یعنی حتی ممکن است زنده باشد اما با مرگ تفاوتی نداشته باشد.
بله. کسی که تأثیر مثبتی نگذارد، حتی اگر زنده هم باشد هیچ فایدهای ندارد.
* شما چقدر درآمد دارید؟
حدود ٧میلیون تومان.
* در آمد شما تنها از همین استادی دانشگاه است؟
بله.
* چه خودرویی سوار میشوید؟
من پژو پارس دارم.
* تعریف شما از آینده چیست؟
باید تلاش کنیم تا آینده را بسازیم. بدون تلاش آینده مثبت و خوبی در انتظار انسان نیست.
* یعنی شما معتقد به سرنوشت نیستید؟
من معتقد به سرنوشت نیستم. هر چند از نظر فلسفی ما باید به دنبال مسائلی باشیم که دوست داریم داشته باشیم. فلاسفه برآنند که ما چیزی بهعنوان شانس یا اقبال نداریم. این بیشتر یک نوع دلخوشی است برای انسان. اما به هر صورت هیچ چیزی بدون علت نیست. اما آینده هیچ چیز آمادهشدهای نیست که همینطور در اختیار ما گذاشته شود. آینده را خود ما میسازیم. اگر یک جوان هرچه بیشتر به دنبال تلاش و حرکت باشد بدونشک آینده بهتری خواهد داشت و اگر آدم بیتوجهی باشد، آیندهای نخواهد داشت.
* شما چه کتابهایی بیشتر میخوانید؟
کتابهایی که بیشتر مربوط به رشته خودم باشد میخوانم.
* دانشجویان شما در اینجا شیعه هم هستند؟
خیر. اهل سنت هستند. من فقه شافعی تدریس میکنم که برای اهل سنت است.
* هیچ وقت با دانشجویان شیعه برخورد نداشتید؟
داشتم. با بسیاری از آنها ارتباط صمیمی دارم.
* اگر بخواهید وضع دانشگاهها را در ایران آسیبشناسی کنید چه میگویید؟
بزرگترین خطری که دانشگاهها را تهدید میکند دوری دانشگاه از سیاست است. بهنظر من این بزرگترین خطر است. از اینرو زمینههای کشیدهشدن دانشگاه به مسیرهای دیگری پیش آمده است. بهنظر من حاکمیت اگر به دنبال جلوگیری از فساد و بیتفاوتی و دیگر مشکلاتی است که گریبان جامعه را گرفتهاند بهتر آن است که دانشگاهها را سیاسی کند.
* اما درحال عمل برخلاف این است.
بله. جلوی فعالیت دانشجویان در زمینه سیاسی گرفته میشود. همین فضای دانشکده ما به شکلی شده است که احساس بیروحی میکنید. فضایی برای چاپ نشریه، گفتوگو، سخنرانی و… نیست. از اینرو دانشجویان اوقات فراغت خودشان را با چیزهای دیگر پر میکنند.
* به نظر شما انتقاد در عرصه دینی تا چه حد میتواند آزاد باشد؟
نه تنها دین بلکه هر مکتب و کیش و آیینی اگر انتقاد نباشد از بین خواهد رفت. من گمان میکنم در دین اسلام انتقاد وجود دارد. زمانی که انتقاد از جامعه دینی رخت بربست یا دست انتقادگران کوتاه شده و دهان منتقدان بسته شد، جامعه اسلامی هم به همان موازات دچار انحطاط شد.
* یک انتقاد از خودتان بکنید.
متاسفانه من آدم بینظمی هستم. نسبت به مسائل دنیا هم آدم بیتفاوتی هستم. شاید به نوعی هم آدم تنبلی هستم.
* بزرگترین آرزوی شما چیست؟
اگر خیال نباشد تحقق آزادی و عدالت در همه جهان بهویژه در وطن ما بزرگترین آرزوی من است.
* وطن شما کجاست؟
ایران.
* کردها وطنشان ایران است؟
بله. وطن همه کردها ایران است.
* وطن تاریخی کردها کجا ست؟
بدون هیچ تعارفی ایران وطن تاریخی کردهاست. ایران را نمیتوان از کردها جدا کرد، چون کردها هیچ وابستگی با سایر ملتها منطقه ازجمله ترکیه و عراق ندارند. اما با ایرانیها عجین شدهاند.
* از هفتهنامه سیروان بگویید. شما مدیر آن بودید؟
این هفتهنامه جنبشی بود در کردستان. با اینکه هزینه آن از سازمان همیاری شهرداریها گرفته میشد اما حرکت فرهنگی بسیار خوبی بود. متعلق به همه اقشار مختلف مردم بود. در آن هرکس میتوانست آزادانه بنویسد. من عشق و علاقه زیادی به آن داشتم. از آنجا که در تهران چاپ میشد هر شب که نوبت چاپ آن بود حدود ساعت ١٢شب به چاپخانه میرفتم تا زودتر بتوانم آن را مطالعه کنم.
* در زندگی کارهای زیادی انجام دادهاید. اما چه کاری را دوست دارید انجام دهید و هنوز انجام ندادهاید؟
همیشه دوست داشتم یک خانه خوب و یک کتابخانه خوب داشته باشم. اینها ازجمله آرزوهای من بودند. دوست داشتم در کتابخانهام بنشینم و استراحت کنم. هرکس برای خودش آرزوهایی دارد. آرزوها متفاوت است اما یکی از مهمترین آرزوهای من حفظ قرآن بود، همچنین آرزو دارم در مسائل علمی بیشتر مسلط شوم.
* کتابخانه را دارید؟
کتابخانه را دارم اما در یکجا مستقر نیست. در جاهای مختلف پراکنده شدهاند.
* قرآن را چقدر حفظ کردهاید؟
بهطور متفرقه بخشهایی از آن را حفظ کردهام.
* اگر برگردید به عقب چه کاری را انجام نمیدهید؟
به گمانم یکسری اشتباهات در زندگی مرتکب شدهام که بیشتر در حوزه حقالناس است. از این کارها پشیمانم. اگر برگردم هیچوقت این کارها را انجام نمیدهم. حالا آرزو دارم که ایکاش مادرم یا پدرم زنده بودند و میتوانستم بیشتر به آنها خدمت کنم که البته برآوردهشدنی نیستند.
* به خودتان چه نمرهای میدهید؟
١٤.
* چطور شد که از مجلس ششم سر درآوردید؟
در اینگونه تصمیمها محیط بسیار موثر است. برای مدتها بود که من نسبت به سیاست بیتفاوت شده بودم. این متعلق به سالهای پیش است. در عین حال برخی کاندیداها به من مراجعه میکردند تا برای اخذ رأی کمکشان کنم. این کار را کردم و رأی هم آوردند. در همان زمان استاندار کردستان به من گفته بود خود تو چرا کاندیدا نمیشوی. اما پس از دوم خرداد ٧٦ فضای عمومی کشور باز شده بود. احساس کردم اکنون زمان خوبی است تا حرفهایم را مطرح کنم. این بود که در انتخابات شورای شهر سنندج شرکت کردم و نفر دوم شدم. یکسال عضو شورای شهر بودم. در این زمان مشاور فرهنگی آقای عبدالله رمضانزاده استاندار کردستان هم بودم. از اینرو احساس کردم که من باید حرف خودم را مطرح کنم. از اینرو خودم کاندیدا شدم.
* اما گویا ردصلاحیت شدید؟
بله. رد شدم. بهانههای متعددی گرفتند. یک بار گفتند ٥ روحانی اهل سنت و ٥ روحانی شیعه باید تأیید کنند که بنده مسلمان هستم. اما من به خودم گفتم برای ورود به مجلس خودم را تحقیر نمیکنم. اما دوستانی داشتم که رایزنیهای زیادی کردند و من تأیید شدم.
* برای تأییدشدن از این روحانیون یا فرماندهان سپاه تاییدیه نگرفتید؟
من از روحانیون اهل سنت تاییدیه گرفتم. یکی از دوستان که معاون سیاسی هم بود تاییدیه روحانیون شیعه را گرفت. این تاییدیهگرفتن درس بسیار خوبی بود. یادم هست سراغ یکی از روحانیون رفتم که از او تاییدیه بگیرم. از ایشان پرسیدم من مسلمان هستم یا نه. گفت استغفرالله اگر شما مسلمان نباشید پس چه کسی مسلمان است. گفتم پس اینجا بنویسید بنده مسلمان هستم. جالب است که ایشان ننوشت که من مسلمانم و بهانه آورد که او را از نوشتن چنین چیزهایی منع کردهاند. اما کسانی دیگر را پیدا کردم که تأیید کردند بنده مسلمانم.
* بدترین روز مجلس ششم چه روزی بود؟
همان روز که قانون مطبوعات قرار بود بررسی شود اما نشد. البته من آن روز نبودم، چون آقای خاتمی به سنندج آمده بودند و من همراه ایشان به سنندج رفته بودم.
* گویا یک درگیری هم در مجلس پیدا کرده بودید؟
نه به آن صورت. درحال نطق بودم. صحبت من هم درباره تبعیض بود. درحال سخنرانی بودم که یک نفر گفت احمق بشین.
* چه کسی این حرف را گفت؟
نماینده وقت قصر شیرین بود. البته درگیری کوچکی ایجاد شد و دوستان آمدند و نگذاشتند ادامه پیدا کند و بعد هم او آمد و از من عذرخواهی کرد. او بدون اینکه بداند و متوجه شود که چه میگویم اقدام به گفتن چنین حرفی کرده بود.
* او هم که کرد بود؟
بله کرد بود. کرد بودن مهم نیست. ای برادر تو همه اندیشهای.
* شما اهل شعر هم هستید؟
بله.
* شاعر مورد علاقه شما کیست؟
مولانا، اقبال لاهوری، فریدون مشیری ….
* ایران یعنی چه؟
ایران یعنی گلستانی که دربردارنده گلهای رنگارنگ زیبایی است.
** مصاحبه از: فرشاد قربانپور
منبع: روزنامه شهروند، شماره ۹۷۹، شنبه ۸ آبان ۱۳۹۵