برای شناختن دردها و زخمهای پیکر مجروح و خستهی سرپل و روستاهای اطراف باید گذشتهی این منطقه را دوباره بررسی کرد. سرپل در زمان جنگ ده سال تخلیه بوده و مردمان آن یا به اینور مرز کوچیدهاند و یا به آنور مرز رفتهاند، بمباران شیمیائی و توپ باران و همهی آثار شوم جنگ براین مردمان مظلوم آزمایش شده است.
پس از جنگ به مصیبت زلزله مبتلا گشتند که این مصیبت زدگی حوادث زیادی را برملا کرد. کسانی که خسارت دیدهاند، دولت به آنان وام میپردازد، اما این وام چگونه پرداخت می گردد؟ باید هر وام گیرندهای یک ضامن کارمند داشته باشد. حالا مصیبت از اینجا آغاز می شود. چون شصت درصد از اهالی زلزله زده اهل سنت و اهل حقند و در یک شهری که شصت درصد آنان از این دو طیف تشکیل شده، به تعداد انگشتان دست کارمند در شهرداری فرمانداری در حد آبدارچی و رفتگر پیدا نمیشود، پس چه کسی ضامن آنان شود؟ و مشکلشان را حل کند؟ بنابر این در اینجا دمل چرکین تبعیض دهنش باز می شود و حقیقت بیعدالتی را از سوی زمینیان افشا میکند، مگر میشود در میان شصت درصد مردم شهری چهار نفر کارمند فرمانداری یا شهر داری نباشد؟
به نظر نگارنده مردمانی که زندگیشان را با تبعیض بگذرانند بهتر است که با زلزله دنیا را ترک کنند.
امیدوارم رفتار دموکراتیک و شوروشوق وصفناپذیر مردم نجیب و عدالت طلب ایران که در حادثه زلزله مهر باطل بر افکار پوچ انحصارطلبی مذهبی و ملی گذاشتند، سرمشقی برای مسؤولان بیخیال ما باشد که در بی توجهی به برخی از اصول قانون اساسی و بها ندادن به شایسته سالاری گوی سبقت را از برخی از اروپائیان دموکرات ربودهاند.
ما خیلی بر روی منابر دم از قیامت و دادگاه عدل الهی می زنیم، حتما در زلزله قیامت که خیلی شدیدتر از دنیاست درباره حقوق مردم حتی به اندازه مثقال ذرهای از ما پرسیده خواهد شد و زلزله سرپل ذهاب عبرت خوبی برای مدیران و مسؤولانی است که نصف مردم یک شهر را دیدند و حقوق آنان را نادیده گرفتند.